۹۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۸

در جوانی نه همی کرده غمت پیر مرا
کرده عشق رخ تو صورت تصویر مرا

ز ابرو ومژه گرفته است چرا تیر وکمان
گر نخواهد که کندترک تو نخجیر مرا

وصل دلبر دل من خواهد وبیند همه هجر
پیش تقدیر خداوند چه تدبیر مرا

غم ندارم ز بدونیک وکم و بیش که نیست
غیر تسلیم ورضا چاره ز تقدیر مرا

دامن آلوده نیم من ز ریا و ز ربا
گو به زاهد نکند این هم تکفیر مرا

گفتم ای دل ز چه دیوانه شدی گفت از آن
که دهی جای در آن زلف چو زنجیر مرا

با همه زیرکی وهوش و بلنداقبالی
آخر آن ترک درآورد به تسخیر مرا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.