۹۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۰

نامه ای قاصد اگر آورد از دلبر ما
زر چه باشد به نثار قدم او سر ما

روزگاری است که هیچم خبری ازخود نیست
که نه دلبر بر ما باشد و نه دل بر ما

من که عاجز شدم از نامه نوشتن بر دوست
شسته شد بسکه خط از گریه چشم تر ما

هر شب از بس ز غم زلف سیاهش گریم
سرخ اطلس شده از خون جگر بستر ما

روز و شب با غم عشق رخ اوخرسندم
پرورش کرده به غم چون دل غم پرور ما

ناامید این قدر از بختم و مأیوس از یار
که گر آید به برم می نشود باور ما

سوزم از آتش هجران و بلنداقبالم
گر به سویش ببرد باد ز خاکستر ما
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.