۱۰۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۹

دردا که هیچکس نبود دادرس مرا
آوخ که یاوری نکند هیچکس مرا

دست قضا شکسته مرا بال و پر دگر
جا داده اند از چه به کنج قفس مرا

خون شددلم که جای هوس بود اندر او
جای هوس نمانده چه جای هوس مرا

چشمم ز خون دل چو لب یار گشته سرخ
تهمت مزن به مستی ومی ای عسس مرا

بس کن که خویش خسته تر از من شدی بسی
ای روزگار جور تو گر نیست بس مرا

هستم بلند اقبال اما چو بنگری
گردون نموده پست تر از خار وخس مرا

من شعر ز این سپس نتوانم رقم زدن
زحمت رسد ز بسکه همی از مگس مرا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.