۹۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۰

غمین مباش که چیزی ز عمر باقی نیست
روا بود خوری ار غم که جام وساقی نیست

مرا به زاهد این شهر دوستی نبود
که درزمانه چواوکس به بدسیاقی نیست

خلاف ساقی ومطرب که درهمه عالم
یکی چواین دوبه خوبی وخوش مذاقی نیست

تمام نائی از آن دلبر حجازی گفت
حکایتی به لبش زآن بت عراقی نیست

دمی نمی شود از پیش چشم دل غایب
وصال عاشق ومعشوق بالتلافی نیست

ز جوروکینه اهل جهان بلنداقبال
غمین مباش که چیزی ز عمر باقی نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.