۹۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۱

از بی وفایی یار دارم بسی شکایت
کومحرمی که گویم در پیش او حکایت

ای یار بر من زار رحم ورعایتی کن
کز شاه بر رعیت لازم بود رعایت

گفتم به دل میسر گردد وصال دلبر
گفتا بلی نماید طالع اگر حمایت

گمراه وخوار وزاریم حیران و بی قراریم
یا هادی المضلین ما را بکن هدایت

ای ساقی ار دهی می خم رانمای ساغر
کاین باده ها به مستی ندهد به ما کفایت

از یار ناامیدیم از عارفی شنیدیم
« یارب مباد کس رامخدوم بی عنایت»

گفتی که تا چه حد است عشق بلنداقبال
چون حسن یار نبود در عشق او نهایت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.