۹۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۸

آن پری دیوانه ام اول ز روی خویش کرد
آخرم آورد و زنجیرم به موی خویش کرد

حاجتم بر مشک وعنبر نیست دیگر ز آنکه او
بی نیاز از عنبر ومشکم ز بوی خویش کرد

در وجود جوهر فرد اشتباهی داشتم
ثابتش یار از دهان و گفتگوی خویش کرد

واعظ از خلد برین کم گو حکایت ز آنکه دوست
بی نیازم از بهشت از خاک کوی خویش کرد

زاهدا از اتش سوزان مترسانم که یار
عمریم پرورده سوزنده خوی خویش کرد

جام می دیگر مده ساقی که پیر می فروش
تا قیامت مستم از خم وسبوی خویش کرد

گفت بر حال بلند اقبال یا رب رحم کن
چون در آئینه نگاه آن مه به روی خویش کرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.