۱۳۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۹

آشفتگی زلف تو آشفته ترم کرد
لعل لب میگون تو خونین جگرم کرد

از روز ازل دهر به شور و شرم انداخت
تا از عدم آورد وز جنس بشرم کرد

من از همه اوضاع جهان آگهیم بود
عشق تو بدین گونه ز خود بی خبرم کرد

من مشرق ومغرب همه در زیر پرم بود
بی مهری تو بسمل پرکنده پرم کرد

از درد دلم هیچ کس آگاه نمی بود
رسوا به بر خلق جهان چشم ترم کرد

سر رشته تدبیر به در رفت ز دستم
تا دهر گرفتار قضا و قدرم کرد

اقبال بلندی که خداوند به منداد
عاشق به تو درعشق تو صاحب نظرم کرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.