۱۸۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۰۹

دیشب خیال چشم تومستم چنان نمود
کز من قرار وطاقت وهوش و خرد ربود

سر تا به پا ز آتش عشق تو تا به صبح
می سوختم چوشمعی وپیدا نبود دود

چشمم هر آنچه خون ز دلم می نمودکم
عشق رخ تو خون به دلم باز می فزود

می بود خون دیده روان ازکنار من
مانند آب سیل که گرددروان به رود

مستحکم است رشته الفت هزار شکر
گر بگسلانم غم هجر تو تار وپود

چون من به عاشقی چو تو درحسن و دلبری
نه چشم کس بدیده ونه گوش کس شنود

شاید که همچو من شود اقبال او بلند
هر کس که زنگ آرزو از لوح دل زدود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۰۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۱۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.