۱۵۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۱۵

گفتم که چرا طبع تو ازمن بری آید
گفتا به نظر عشق تو چون سرسری آید

گفتم که کنی قیمت یک بوسه به جانی
گفت ار کنم از چرخ ششم مشتری آید

گفتم به جفا چشم توچون طره تو نیست
گفتا نه زهر تیره دلی کافری آید

گفتم که در آفاق ندیدم چون تودلبر
گفتا نه زهر سیم بری دلبری آید

گفتم که دگر همچو تو فرزندکس آرد
گفتا پدر ومادر او گر پری آید

گفتم چو توهرگز نبود جلوه طاووس
گفتا روشم هم نه ز کبک دری آید

گفتم که به عشق توام اقبال بلند است
گفتا که به زلفم هوسش همسری آید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۱۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.