۸۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۴۳

دلبری می کند آن شوخ پری رو که مپرس
ساحری می کند از نرگس جادو که مپرس

رخنه در دین کنداز ناوک مژگان که مگو
زخم بر دل زند از خنجر ابرو که مپرس

آن پری رو نه دلم را همی آشفته نمود
بسته اش کرده به زنجیر زگیسوکه مپرس

بت من خوب نگاری است ولی با دل من
بد چنان میکند از گفته بدگو که مپرس

دوش از زلف تودرحلقه ما تا دل شب
گفتگوبود پریشان تر از آن موکه مپرس

چشم من چشمه کنارم شده جوئی ز غمت
آب از آن چشمه روان است در این جو که مپرس

به گمانت که نهان است زچشمم رخ تو
آفتاب است وعیان است ز هر سوکه مپرس

خواهد ار کس خرد از لعل تو بوسی باید
اینقدر سیم بریزد به ترازو که مپرس

گر چه خوانند همه خلق بلند اقبالم
پستم از هجر توای ترک جفا جوکه مپرس
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۴۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.