۹۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۱۷

نه من به عشق تو امروز خسته وزارم
که کرده اندبه روز ازل گرفتارم

بگفتم از پی خوبان دلا مروگفتا
گمانم اینکه یقین کرده ای که مختارم

مگر به دست من است اختیار من بگذار
که تا بسوزم و سازم کنی چه آزارم

به دست هیچ کسی اختیار کاری نیست
توگرخبر نیی از کار من خبر دارم

به گردن است مرا رشته ای ز طره دوست
به هر طرف که کشد می روم چو ناچارم

گهی مرا به یمین می بردگهی به یسار
گهی عزیز نماید گهی کند خوارم

کسی که آمده اقبال اوبلند از عشق
چرا خبر نبود از من و ز اسرارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۱۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.