۸۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۲۷

خیال رویتوبیرون نمی رودزدلم
بلی به عشق تو آمیخته است آب وگلم

اگر که رشته عمر مرا ز هم گسلی
گمان مدار که پیوند دوستی گسلم

غیاب روی تو بامن چه می تواند کرد
که درحضور تو گوئی نشسته متصلم

بهای بوسه زمن جان ودل چه می طلبی
نه جان ز عشق تو دارم نه دل مکن خجلم

مرا کسالت پیری ز پا نیفکنده است
ز درد عشق توپیمان گسل چنین کسلم

دهدچوشعر توشعرم همه پریشانی
ز بس چوزلف تو آشفته گشته است دلم

اگر چه گشته ام از عاشقی بلنداقبال
گرم نه لطف توشامل شود به حال ولم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۲۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۲۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.