۹۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۴۱

تا گدای درتوام شاهم
شاه را رشک آید از جاهم

مهر وماهم مطیع فرمانند
حرکتشان بود به دلخواهم

بی خبر گر چه از خودم لیکن
از بدونیک دهر آگاهم

من خلیل نشسته درآذر
یوسف اوفتاده درچاهم

تن چوکاه است وجان چو دانه خوش است
که جدا دانه گردد از کاهم

بر رخم پرده از غبار تن است
پرده چون از رخ افکنم ماهم

گفتم ای دل ز رازهای نهان
سخنی بازگو ز هر راهم

گفت خامش مگر نمی دانی
محرم خاص خلوت شاهم

ای خوش آندم که چون بلنداقبال
بنشینیم ما و اوباهم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۴۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.