۸۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۷۱

خود را به شمع او دلا در سوختن پروانه کن
گفتم برو پروا نکن کردی کنون پروانه کن

تا بت پرست و بت شکن هر دو پرستندت چو من
یک ره تماشاگاه را درکعبه وبتخانه کن

دارم دلی ویرانه من گنجی توهم از سیم تن
ویرانه را گنج است جا پس جا در این ویرانه کن

تا کاروان مشک چین ناید دگر در این زمین
در راه باد صبحدم زلف دو تا را شانه کن

در حلقه زلف بتان تا بلکه زنجیرت کنند
ار عاقلی چندی دلا خود را بیا دیوانه کن

این باده ها ساقی کجا ما را کفایت می دهد
گرباده پیمائی کنی خم بهر ما پیمانه کن

باشد بلنداقبال را وحشی دل رم کرده ای
در دام زلف خویشتن صیدش ز خال دانه کن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۷۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۷۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.