۹۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۸۱

ای ترک مشک طره کافور روی من
دور از رخ توگشته چو کافور موی من

سازی مس وجود مرا زره ده دهی
گرافکنی نظر ز کرامت به سوی من

زد آتشی به خرمن عمرم هوای او
عشق رخش بریخت به خاک آبروی من

گفتم ندانم از چه دلم مست وبی خود است
گفتا که خورده باده ناب از سبوی من

گفتم که مبتلای زکامم به سال ومه
گفتا مگر رسیده به مغز تو بوی من

گفتم که ره مرا به بهشت برین بود
گفتا بلی گرت گذر افتد به کوی من

اقبال من بلنداز آن شد که روز وشب
از سروقامت تو بود گفتگوی من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۸۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۸۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.