۸۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۹۵

چشمم فتد در آینه گر برجمال تو
شاید که درزمانه ببینم مثال تو

بختم سیاه گشته و آشفته خاطرم
این یک ز طره تو وآن یک زخال تو

گفتی که قامتت چو کمان از چه گشته خم
خم گشته است ز ابروی همچون هلال تو

بیرون نمی رودز سر من هوای تو
خالی نمی شود دل من از خیال تو

برحال زار خسته دلان هیچ ننگری
حیرانم از تکبر و جاه وجلال تو

ای خواجه گر مرا به غلامی کنی قبول
گه قنبر توگردم وگاهی بلال تو

اقبال من ز بسکه بلنداست و ارجمند
آخر شود نصیب دل من وصال تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۹۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۹۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.