۹۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۱۶

سلطان عشق ما را سرباز خویش کرده
همدم به خود نموده دمساز خویش کرده

با ما چرا نگوئید راز خود ای حریفان
ما را چو یار محرم بر راز خویش کرده

جوید پری ز آهن دوری پریوش من
تفتیده آهنان را درگاز خویش کرده

هر جا که بود شیری با آن همه دلیری
صیدش چو کبکی آن شه با باز خویش کرده

این نائی از چه شهر است کز نغمه شوردهر است
ما راچه مست و بی خود ز آواز خویش کرده

پروانه را چه پروا از این که سوزدش شمع
عاشق نباشد آنکو پروا ز خویش کرده

آن نازنین شمایل همچون بلنداقبال
بی دین ودل چنینم از ناز خویش کرده
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۱۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۱۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.