هوش مصنوعی: این شعر از عشق و دل‌بستگی سخن می‌گوید و از ناز و غمزه‌های معشوق و رنج‌های عاشق می‌گوید. شاعر از بی‌وفایی و بی‌مهری معشوق شکایت دارد و از ثروت عاطفی خود (اشک و چهره) می‌گوید که از قارون هم بیشتر است. در پایان، شاعر از گذشتن از هستی و رسیدن به بلنداقبالی سخن می‌گوید.
رده سنی: 16+ محتوا شامل مفاهیم عاشقانه و عرفانی است که ممکن است برای نوجوانان کم‌سن‌وسال نامفهوم یا سنگین باشد. همچنین، برخی از اشارات مانند 'می' و 'مستی' ممکن است نیاز به درک بالاتری از ادبیات داشته باشند.

شمارهٔ ۴۳۹

کند زلف تو گاهی سرکشی گه می کند پستی
بودچشم تومست ومی کند زلف تو بدمستی

دل ازدست چو توماهی کجا کی جان برد سالم
کهگرماهی شود زلف تو او رامی کند شستی

عجب بد عهد و بی مهری چومریخی ومه چهری
به من عهدی که بستی بی سبب بهر چه بشکستی

ز اشک وچهره دارم سیم و زر افزون تر از قارون
دهم گر خرقه رهن باده نبود از تهی دستی

به دل گفتم چه شد کاینسان بلند اقبال گردیدی
بگفتا نیست کردم خویش را بگذشتم از هستی
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۵
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۳۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.