هوش مصنوعی: شاعر در این متن از درد فراق یار و بی‌مهری روزگار شکایت می‌کند. او از سفید شدن موهایش در اثر سیاه‌بختی، بیزاری از زندگی، و بیماری یارش می‌گوید. شاعر از عشق و هجران رنج می‌برد و خواهان رهایی از این غم است.
رده سنی: 16+ متن دارای مضامین عاشقانه و احساسی عمیق است که درک آن برای نوجوانان و بزرگسالان مناسب است. همچنین، برخی از مفاهیم مانند درد فراق و ناامیدی از زندگی ممکن است برای کودکان قابل درک نباشد.

شمارهٔ ۴۶۷

فغان که یار ندارد به ما سر یاری
مگر کندمددی فضل حضرت باری

سفیدگشت مرا موی در سیه بختی
امان ز گردش گردون و چرخ ز نگاری

از آن زمان که ز من گشته یار من بیزار
ز زندگی دل و جانم گرفته بیزاری

به روز وشب نبود مونسم به جز افغان
به سال ومه نشودهمدمم مگر زاری

شنیده ام که بودچشم یار من بیمار
برو طبیب که خوش صحبتی است بیماری

مگو بگفته ناصح چرا ندادم دل
ربوده دل ز کفم طره اش به طراری

از آن زمان که گرفتار عشق گشته دلم
ندیده ام به برگلرخان مگر خواری

بتا بیا وخلاصم کن از غم هجران
چه باک اگر گذری بر سرم به غمخواری

چو لاله زار بود دامن بلند اقبال
ز بسکه خون دل ازدیده می کند جاری
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۹
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۶۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۶۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.