۹۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۹۴

آشوب شهری شورجهانی
ماه زمینی شاه زمانی

از رخ عدوی اسلام وکفری
وز قد بلای پیر وجوانی

هم سست عهدی هم سخت روئی
درتلخ گوئی شیرین زبانی

چون تو به دوران نبودولیکن
این است کای ماه نامهربانی

هم سروقدی هم ماه روئی
هم دل فریبی هم جان ستانی

سروت ندانم ماهت نخواهم
کز قامت و رخ به زاین وآنی

ای دل مگو هیچ وصف از دهانش
کی هیچ از هیچ گفتن توانی

نمی شنیدم اگرگاهی از لبت سخنی
نبودهیچ گمانم که باشدت دهنی

به حسن مادر گیتی نزاده همچو توئی
به عشق دیده دوران ندیده همچومنی

نه کس چوخد تو دیده است ماه در فلکی
نه همچو قد تو رسته است سرودرچمنی

به غیر از این که تو را تن عیان به پیرهن است
که دیده روح مجسم میان پیرهنی

به چاه یوسف یعقوب اگر اسیر افتاد
تویوسف منی وباشدت چه ذقنی

منم تووتومنی هیچکس به جز من وتو
ندیده است که باشد دو روح در بدنی

هر آنکه از می لعل توقطره ای بچشد
به کام اوندهد لذتی شراب دنی

از آن به زلف توافتاده پیچ وتاب وشکنج
دل شکسته ز بس بسته ای به هر شکنی

کسی ندیده به بتخانه ها بتی چون تو
که باشدش دلی از آهن وز سیم تنی

چو آنغزال ز صیادکرده رم هرگز
به دام کس نتوان آردت به هیچ فنی

دمید عاقبت الامر خط به گرد لبت
ببین که خاتم جم شد نصیب اهرمنی

به زلف خویش بگو رهزنی دگر نکند
که سر برند به هر جا که هست راهزنی

ز عشق دوست کشد دست کی بلنداقبال
اگر بمیرد و پوشند برتنش کفنی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۹۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۹۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.