۹۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۰۵

اگر در آینه روزی جمال خویش ببینی
زحال من شوی آگه به روز من بنشینی

زهی به صنعت باری زماه فرق نداری
جز این که اومه گردون بودتوماه زمینی

نه آفتاب ونه نوری و نه پری و نه حوری
نه آدمی نه فرشته هم آن تمام وهم اینی

ندانمت به چه مانی که جان وجان جهانی
نگیری ار به خطایم نگارخانه چینی

چو پا به عشق نهادم دلی به دست تودادم
بگوکجاست چه شد کو تو را که گفت امینی

اگر که ناصر دین شه شود ز حال تو آگه
که خصم دولت وجانی وشورملت ودینی

کند سیاست وگوید که فتنه ای توبه ملکم
بگو جواب چه گویی چو گویدت که چنینی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۰۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۰۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.