۱۰۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۳

هر چه می گردد سر زلف تو لرزان بیشتر
میشود جمعیت دلها پریشان بیشتر

شب بیاد طره ات با دل کشاکش داشتم
زین کشاکش، دل پریشان شد، من از آن بیشتر

از دو زلفت تیره روزی شد نصیب اهل دل
صدمه ی کافر رسد بر اهل ایمان بیشتر

تا نگوئی بر رخت آئینه حیرانست و بس
من دلی دارم، بود ز آئینه حیران بیشتر

هیچ میدانی چرا جان را نثارت میکنم؟
تا یقین گردد تو را میخواهم از جان بیشتر

(صابر) از دامان جانان دست حاجت برمدار
درد کم گردد اگر کوشی به درمان بیشتر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.