۳۷۴ بار خوانده شده

غزل ۱۴

چیست قصد خون من آن ترک کافر کیش را
ای مسلمانان نمی‌دانم گناه خویش را

ای که پرسی موجب این ناله‌های دلخراش
سینه‌ام بشکاف تا بینی درون خویش را

گر به بدنامی کشد کارم در آخر دور نیست
من که نشنیدم در اول پند نیک اندیش را

لطف خوبان گرچه دارد ذوق بیش از بیش، لیک
حالتی دیگر بود بیداد بیش از بیش را

حد وحشی نیست لاف عشق آن سلطان حسن
حرف باید زد به حد خویشتن درویش را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۱۳
گوهر بعدی:غزل ۱۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.