۳۶۶ بار خوانده شده

غزل ۱۵

هست امید قوتی بخت ضعیف حال را
مژدهٔ یک خرام ده منتظر وصال را

گوشهٔ ناامیدیم داد ز سد بلا امان
هست قفس حصار جان مرغ شکسته بال را

رشحهٔ وصل کو کزو گرد امید نم کشد
وز نم آن برآورم رخنهٔ انفصال را

نیم شبان نشسته جان ، بر در خلوت دلم
منتظر صدای پا مهد کش خیال را

من که به وصل تشنه‌ام خضر چه آبم آورد؟
رفع عطش نمی‌شود تشنهٔ این زلال را

دل ز فریب حسن او بزم فسوس و اندرو
انجمنی به هر طرف آرزوی محال را

وحشی محو مانده را قوت شکر وصل کو
حیرت دیده گو به گو عذر زبان لال را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۱۴
گوهر بعدی:غزل ۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.