۱۰۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۵

بر دل و بر دیده گفتم: هر کجا خواهی بیا
گفت: آخر روشن است این، هر کجا جای من است

گفتمش: برخاستی شوری عجب در ما زدی!
در قیامت، گفت: این هم شور از پای من است

کس نمی داند به جز دلداده ی آن زلف و خال
آن چه از داغ تو در سر سویدای من است

گر چه هستم پر خطا دارم امید مغفرت
صد هزاران جرم بخشد آن که مولای من است

من چه گویم شرح حال خود «وفایی» پیش دوست
زان که داند هرچه در رنگ و هیولای من است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.