۹۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۱

بتم چو طره به رخسار خود فشان می‌کرد
بنفشه بر ورق لاله سایبان می‌کرد

اگر به دیدهٔ من عکس عارضش می‌دید
به شاخ هر مژه صد بلبل آشیان می‌کرد

به غیر نقطه، شیرینی لبش نگذاشت
وگرنه خامه بسی وصف آن دهان می‌کرد

نوای نالهٔ مرغی به گوشم آمد دوش
چو دیدم از سر زلف تو دل فغان می‌کرد

ز ابروی تو عجب مانم ای مسلمان‌کش
که «ذوالفقار» علی قتل کافران می‌کرد

«وفایی» از لب و زلف تو دوش تا به سحر
سخن ز آب بقا و عمر جاودان می‌کرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.