۱۰۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۵

به جان آمد دلم تا کی دل، ای جان، بی دوا باشد
نگاهی کن به دل کاین یک نگاهم اکتفا باشد

اگر در وحدتم از کثرت حیرت نیم خالی
دهانت از تبسم تا فنای پر بقا باشد

ز جا برخیز تا طوفی کنم گرد سرت گردم
نماز عاشقان را در قیامت هم قضا باشد

به جز دلبر نمی گویم غم دل با کسی زان رو
غم دل با کسی گویم که با دل آشنا باشد

گرفتم قبله در دست آمد و عمری در احرامم
چه سود این سعی بی حاصل اگر دل بی صفا باشد

چنین از خنجر ناز تو خون می بارد از هر سو
به عالم هر که را بینی شهید کربلا باشد

به چشمان سیه بردی دل و دین «وفایی» را
ترا آهوی چین گفتم خطا نبود روا باشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.