۱۶۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۹ - شاعر دروغگوست؟

ز روزگار بجان آمدم ز غم بشتاب
اگر بنالم جای است ازین عنا و عذاب

زمانه میدهدم گوشمال و می زندم
مگر که خیک شد ستم زمانه را دریاب

مثل زنند که شاعر دروغگوی بود
خطاست باری نزد من این مثل نه صواب

بباب مدح خداوندگار و قصه خویش
بجان پاک پیمبر که نیستم کذاب

ایا گزیده اولاد پاک پیغمبر
بجاه خویش بدین قصه برنویس جواب

رسید خیل زمستان و آن تموز برفت
که خلق زنده بی آتش همی شدند کباب

زبر و جود تو دارم تمام جامه تن
تمام بقعه و فرزند خود برونق و آب

بصدر بار تو بردارم از جهان حاجت
اگر بیک لب نان باشد و بیک دم آب

ذئاب وار بهر در نرفتم و نروم
وگر روم ز در تو منافقم چو ذئاب

تو آفتابی و مهتاب دیگران و تبش
زآفتاب توان خواستن نه از مهتاب

بتاب سال و مه ای آفتاب فضل و شرف
بر آسمان سعادت بروزگار شباب

بنای جاه تو آباد باد تا به ابد
سرای دولت اعدای تو خراب و بیاب
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸ - در مدح تمغاج خان
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۰ - در مدح ملک مسعود
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.