هوش مصنوعی: این متن شعری است که در مدح و ستایش یک شخصیت بزرگوار و کریم سروده شده است. شاعر از ویژگی‌های اخلاقی، جود و سخاوت، دانش و هنر، و مقام اجتماعی این شخصیت تمجید می‌کند. همچنین، به زیبایی‌های ظاهری و باطنی او اشاره دارد و از تأثیر مثبت او بر دیگران سخن می‌گوید.
رده سنی: 16+ این متن به دلیل استفاده از زبان شعر کلاسیک فارسی و مفاهیم عمیق اخلاقی و فلسفی، برای مخاطبان نوجوان و بزرگسال مناسب است. درک کامل این متن نیاز به آشنایی با ادبیات کهن فارسی و ظرافت‌های زبانی دارد.

شمارهٔ ۱۲۱ - در مدح مؤید الدین

جز آینه که کند گلرخا ترا معلوم
که از حبش حشم آرد بدست کردن روم

طلیعه آید و آنگه سپاه بر اثرش
پدید خواهد گشتن حقیقت از موهوم

من آن نگویم اگر کس بر غم من گوید
زهی سپاه بنفرین خهی طلیعه شوم

بچهره بودی محسود نیکوان ختا
خط آمده است که محسود را کند مرحوم

خطی چو دایره اندر کشی و پنداری
خط تو دایره عصمت است و تو معصوم

گل طریست رخت خط بنفشه طبری
رقم بنفشه و گلبرگ ازو شده مرقوم

من از خط تو نخواهم بخط شد ار بمثل
برآید از گلبرگ کامگار تو کوم

بر آن نهادم کز لعل نوش پاسخ تو
بجای بوسه برآید زمرد مسموم

ببوسه سخت گمانی ندارم از تو طمع
وگر گمان سپهر آیدت کمان لزوم

نه از لب تو سزد هیچ عاشقی مأیوس
نه از مؤید دین هیچ سائلی محروم

جهان مجد و معالی مؤید بن جمال
که جزو علم ویست از زمانه کل علوم

میان اهل زمان هیچگونه دانش نیست
که آن بخاطر او مشکل است و نامفهوم

میان انجمن اهل فضل و اهل هنر
بود چو بدر درخشنده در میان نجوم

ایا کریم نژادی که تا شدی پیدا
ز جود تو بجهان نام بخل شد معدوم

از آنکه موم دلی در سخا بمهر سؤال
بمهر مهر تو آهن دلان شدند چو موم

تو ز آشیانه باز سپید خاسته ای
ز باز خانه نپرد بهیچ خالی بوم

نظیر تو ز کریمان بدهر پیدا نیست
بهیچ شهر و نواحی بهیچ برزن و بوم

سخاوت و کرم و جود و مردمی هنر
ز خانواده تو شد نیام تو توم

جمال دین پدر خویش را همی مانی
ستوده سیرت آیین و شأن و فعل و رسوم

همه خصال تو و رسم تست نامعیوب
همه نهاد تو و فعل تست نامذموم

سران عصر ترا مادحند و تو ممدوح
مهان دهر ترا خادمند و تو مخدوم

سخن که جز بمدیح تو نظم کرده شود
سخن سرای بود ظالم و سخن مظلوم

بزرگوارا دانی که بنده را هر سال
بود رسومی از بذل وجود تو مرسوم

ز سال پنج مه اندر گذشت و عیب منست
که قصه رفع نکردم چو کهتران خدوم

خطی نویس بسوی وکیل خاصه خویش
علی الخصوص بنام رهی بدن معلوم

اگر چه لؤلؤ منشور باشد آن ببها
ز طبع بنده بها گیر لؤلؤ منظوم

نمیشه تا غم و شادی و کام و ناکامی است
بحکم یزدان بر بندگان او محکوم

بقای عمر تو بادا بکام دل جاوید
دل ولی تو شاد و دل عدو مغموم
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۲۸
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۰ - چه کردم؟
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۲ - در مدح افتخار الدین علی بن احمد
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.