۱۱۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹ - ایدوست

ما را ز غم عشق تو ای دوست، بس آخر
آن شادی وصل تو کجا رفت پس آخر

وصل تو ز من رفت و پس وی نگرانم
گر باز نگردد نکند روی پس آخر

داریم هوا و هوس وصل تو در سر
جاوید نمانند هوا و هوس آخر

هم با من بیچاره به یک حجره درآئی
گردد دل تو نرم به گفتار کس آخر

یکروز نیاید که یکی یار موافق
با تو نفسی صدق زند بی مگس آخر

وز صحبت ناجنس خسان دست بداری
تا چند بود صحبت ناجنس و خس آخر

گر عمر من از دهر به جز یک نفسی نیست
با تو به همان یک نفسم هر نفس آخر

هرگز بر من بی دگری راه ندانی
ره رفت نداند بر موئی جرس آخر

ای زلفک تو دزد و دل من عسس او
آن دزد به دست آرد یک شب عسس آخر

فریاد رسم گویی یک روز به جانت
چون کار به جان آمد، فریادرس آخر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸ - لعبت بدیع
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰ - عشق و بهار
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.