۳۵۲ بار خوانده شده

غزل ۶۰

ناتوان موری به پابوس سلیمان آمدست
ذره‌ای در سایهٔ خورشید تابان آمدست

قطره‌ای ناچیز کو را برد ابر تفرقه
رفته از عمان و دیگر سوی عمان آمدست

سنگ ناقص کرده خود را مستعد تربیت
تا کند کسب کمالی جانب کان آمدست

بی زبان مرغی که در کنج قفس دم بسته بود
سد زبان گردیده و سوی گلستان آمدست

تشنهٔ دیدار کز وی تا اجل یک گام بود
اینک اینک بر کنار آب حیوان آمدست

تا به کی این رمز و ایما، این معما تا به چند
چند درد سر دهم کین آمدست، آن آمدست

مختصر کردم سخن وحشیست کز سر کرده پا
بهر پابوس سگان میر میران آمدست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۵۹
گوهر بعدی:غزل ۶۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.