۹۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵ - در وصف حال خویش

از قصه دوشینه من تا که خداوند
آگاه شود می بسرایم سخنی چند

دوشینه مرا انده آن نامده فرزند
بربست بصد بند و فرو داشت بصد بند

تا صبح بمن خیل خیالات فرستاد
ناآمده محمود من آن جان و جگر بند

میرفت و می آمد دل من تابگه صبح
چون بانگ سگ از سیر بگرمای سمرقند

میبرد و می آورد جوانی و پیامی
من زو بپیامی و جوابی شده خورسند

آورد پیامی که بقای پدرم باد
چندانکه شمارنده نداند عددش چند

دادمش بدان جان و جگربند جوابی
صد جان پدر باد اباجان تو پیوند

آورد پیامی که همیگوید مادر
تاب تو ز دل بیخ وفاداری برکند

دادمش جوابی که بگو باب من ای مام
در سینه همه تخم وفای تو پراکند

آورد پیامی و چنین گفت دگر بار
ترسم که غلام بازه شوی ای پدر ورند

دادمش جوابی که مترس از قبل آنک
شد بسته بمن بر در آن کار بسوگند

آورد پیامی که نباید که خوری می
مستک شوی و عربده آغازی و ترفند

دادمش جوابی که ز بی سیکی اینجا
یک مست نباید بدو هشیار و خردمند

آورد پیامی که ز ما تا تو برفتی
بی تو شبکی مادر من بستر نفکند

دادمش جوابی که چه منت که مرا نیز
بی مادر تو هیچ نخسبید فراکند

آورد پیامی که شکر تنگی آورد
تا باز گرفتی ز . . . س مادر من لند

دادمش جوابی که بیک شب که بیایم
چندانش به . . . یم که نماند درو دربند

آورد پیامی که ز ما تا تو برفتی
در خانه ما هیچ نه دود است و نه جرغند

دادمش جوابی که مکن سرزنشم بیش
کز نعمت الوان خوهم آنخانه درآکند

آورد پیامی که بما برگ زمستان
نفرست و زان پس بهمه عالم برخند

دادمش جوابی که بیارم چو بیابم
ده ساله نوای تو بیک جود خداوند

تاج سر سادات حسین عمر آنکو
پیغمبر حق راست گرامی تر فرزند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴ - مطایبه
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶ - بدو گفتم
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.