۱۱۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۰ - در هجاء خمخانه گوید

خر سر خمخانه ای بریش ترا تیز
کل را کوز است و ترکمانرا مونیز

ریش تو روزی هزار گوز کند کسب
. . . ن ترا وجه نی بسالی یک تیز

آنچه به . . . ن تو کرده میره با سهل
کرته بدرید تا بدامن و تیریز

کند زمیتین گوشتین بمیان رانت
میره با سهل کارزاری کاریز

برد در کاریز . . . ن مناره ببالا
تا بشب انداز سر چو مهره زر ریز

شاعر دهلیزئی نه شاعر صدوی
بگذر و دهلیزبان فرو برو که بیز

هر که ترا دید صدرخانه گرفته
پای کشان آردت ز صدر بدهلیز

ای سر خر شاعری که خایه بطان را
خرج شوی از برای خوشه پالیز

چون کدوی اریجی سرت بکلانی
مغز درونی بقدر نیمه گشنیز

دعوی دانش کنی و هیچ ندانی
وآنچه بدانی بنزد دانا ناچیز

هجو و مدیح و دوبیتی و غزل تو
با تو کم ارزد بیک جو و بدو پشیز

پنبه بگوش اندر آکند زتو ممدوح
پنبه چگویم که از ره ریزد و از ریز

شعر تو باید بآبریز درانداخت
گر بود از مشک بر نوشته باریز

غول بجای تو هست میرک سینا
دیو بجای تو هست لعبت خر خیز

کاغذ ساز از هزار دسته کاغذ
کاغذ هجو تو می برآرد ترویز

گنده دماغی بنفشه بوی نه کالوج
گنده دهانی کرفس خای نه کنگیز

ریزه خو خوان شعرائی و آئی
چون ز لب طبع خویش بختی کف ریز

مردم منم در مصاف شعر و تو حیزی
حیز به از تو چنانکه مرد به از حیز

از من و هجو تو بوی شونیز آید
دانا داند چه بوی دارد شونیز

یعنی شونیز گو خر سر را هجو
در سرت از هیچ عقل داری و تمیز

در دل تو کین سید رسل استی
راست بدانسان کجا سنائی ترشیز

نه چو تو یک خارجی است در همه راوند
نه چو تو یک ملحدیست در همه ترشیز

تیز درفش است در عبارت ترکی
سوزن هجوم ترا خلیده تر از تیز

تازه بود خوب دست و من بدرستی
تازه هجو و دو دسته بر سر تو نیز

گیز نمد باشد و مصحف او . . . ر
. . . ر به . . . ن تو باد و خفته تو برگیز

پیر شدی زیر بار هجو من ای عز
کردمت آزاد چو خر کره بشبکیز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۹ - در هجو داماد ناصر بزاز
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۱ - در وصف حال خود گوید
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.