۹۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۹ - در هجو داماد ناصر بزاز

برگوی بداماد خود ای ناصر بزاز
تا مست شد از . . . ن نکند عربده آغاز

از وجه غزی و تتری سست رکونی
بر مردم کسبه نشود طاعن و غماز

تا کو بیان جمع نگردند دگر بار
در حمیت . . . ن سرش نگیرند دگر باز

با . . . ن در اینده و شلوار بریده
اینجا بفرستند مرا ورا بتک و تاز

بر مردم کسبه ننهند تهمت دزدی
تا خشک به . . . نش نسپوزند همه باز

بر سرش درآیند دگر ره بسر گرز
شلوارش ببرند دگر ره بسر گاز

اینجا بدرستی خبر آمد که بکسبه
داماد ترا مهمان بردند باعزاز

بسیار لطف کرد همه کس بحق وی
تا گنده شد و باز برآورد سر از ناز

کردند سزای در مرزش بسر بوق
وانگه چو دهل داد بهر روئی آواز

گویند که راز وی از خلق نگهدار
بانگ دهل و بوق توان داشت کجا راز

کردند منادی که بیائید و به . . . ائید
همسایه بهمسایه و انباز به انباز

چندانش به . . . ادند که اندر همه کسبه
یک . . . ر نمانده است از . . . ن بسر غاز

من ناصح اویم بتو غماز نمانم
تو ناصح او باش مباش از من غماز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۸ - در هجو دلداری
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۰ - در هجاء خمخانه گوید
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.