هوش مصنوعی:
این متن شعری عاشقانه و عرفانی است که در آن شاعر از عشق و اشتیاق خود به معشوق سخن میگوید. او از آتش عشق و رنجهای آن مینالد و از زیبایی و جذابیت معشوق تمجید میکند. شاعر از تضادهای عشق مانند یخ و آتش، و رنج و لذت صحبت میکند و در نهایت به عجز و ناتوانی خود در برابر این عشق اشاره میکند.
رده سنی:
16+
این شعر دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که درک آن به بلوغ فکری و تجربهی عاطفی نیاز دارد. همچنین، برخی از اصطلاحات و تشبیهات ممکن است برای مخاطبان جوانتر پیچیده باشد.
شمارهٔ ۳۱ - مرا عشقت بنامیزد بدان سان پرورید ای جان
چو زآب روی تو ریش چو آتش بردمید ای جان
به خاک پای تو کان باد بوقم آرمید ای جان
ز رویم روی را درکش نهان کن ریش زیر کش
چو بتوان ریش خود خوش خوش بدو مشتی کشید ای جان
فروغ آتش ریشت چنان شعله زند گه گه
که پندارم به دوزخ بر نخواهی بر نوید ای جان
یخ پرورده شد عشقت به سردی زآتش ریشت
ترا آتش فروزان شد مرا یخ پرورید ای جان
همه روی چو ایمان را به ریش آتشکده کردی
سزای روی خود کردی چنان کز تو سزید ای جان
نه بینم روی تو زین پس نه مانند تو دیگر کس
کزان ریش چو بند خس به چشمم خس خلید ای جان
سواری در بیابانی ز تو پرسید ره کوره
ز بیم سرخ منجوقش ترا ریش بردمید ای جان
ز ریشت گرچه منجورم نگویم کان به . . . من
به . . . ن تو که بتوانیم خود را . . . ن درید ای جان
نه جان تست کمتر کن بر آرو سر بکن از تن
خدا انگشت با ناخن به حکمت آفرید ای جان
چو آیی خیره وانگه نیکتر و بهتر و کوته
اگر در دست کند ته ته توان جمله برید ای جان
به سان زردآلو خلیده سبلت آوردی
که یارد پیش آن لبهات شفتالو خرید ای جان
کلوخ آمرودئی کردم که شفتالوت زرد آبی
مگر با دانه آبی توانم کافنید ای جان
حسن آیی به نزد من که اندر کان شفتالوت
نیامد دانه آبی نه آبی تر پدید ای جان
نه خود گفتی که من روزی میان خانه از ده تن
به دندان در زدم دامن بر وزن برید ای جان
چو حال تو چنین یابم تو دانی کاین قدر دانم
نباید از فلان پرسید و بهمان در رسید ای جان
ندارم مهر تو یک جو ندانم کهنهای یا نو
به ریش خویش ری و رو که درماندی برید ای جان
کرا شاهد جنین آید، سناییوار کی گوید
مرا عشقت بنامیزد بدان سان پرورید ای جان
به خاک پای تو کان باد بوقم آرمید ای جان
ز رویم روی را درکش نهان کن ریش زیر کش
چو بتوان ریش خود خوش خوش بدو مشتی کشید ای جان
فروغ آتش ریشت چنان شعله زند گه گه
که پندارم به دوزخ بر نخواهی بر نوید ای جان
یخ پرورده شد عشقت به سردی زآتش ریشت
ترا آتش فروزان شد مرا یخ پرورید ای جان
همه روی چو ایمان را به ریش آتشکده کردی
سزای روی خود کردی چنان کز تو سزید ای جان
نه بینم روی تو زین پس نه مانند تو دیگر کس
کزان ریش چو بند خس به چشمم خس خلید ای جان
سواری در بیابانی ز تو پرسید ره کوره
ز بیم سرخ منجوقش ترا ریش بردمید ای جان
ز ریشت گرچه منجورم نگویم کان به . . . من
به . . . ن تو که بتوانیم خود را . . . ن درید ای جان
نه جان تست کمتر کن بر آرو سر بکن از تن
خدا انگشت با ناخن به حکمت آفرید ای جان
چو آیی خیره وانگه نیکتر و بهتر و کوته
اگر در دست کند ته ته توان جمله برید ای جان
به سان زردآلو خلیده سبلت آوردی
که یارد پیش آن لبهات شفتالو خرید ای جان
کلوخ آمرودئی کردم که شفتالوت زرد آبی
مگر با دانه آبی توانم کافنید ای جان
حسن آیی به نزد من که اندر کان شفتالوت
نیامد دانه آبی نه آبی تر پدید ای جان
نه خود گفتی که من روزی میان خانه از ده تن
به دندان در زدم دامن بر وزن برید ای جان
چو حال تو چنین یابم تو دانی کاین قدر دانم
نباید از فلان پرسید و بهمان در رسید ای جان
ندارم مهر تو یک جو ندانم کهنهای یا نو
به ریش خویش ری و رو که درماندی برید ای جان
کرا شاهد جنین آید، سناییوار کی گوید
مرا عشقت بنامیزد بدان سان پرورید ای جان
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۷
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۰ - ای سنائی دم در این عالم قلندروار زن
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۲ - کودکان تنگ قبا
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.