۱۰۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۹ - عقل و جانم برد شوخی آفتی بتیاره ای

تاز بازم ایر من در . . . ن هر زن باره ای
زین مناره شبه ابری . . . یگان چون باره ای

بدرگی، سرخی، درازی، کفته ای، آشفته ای
کافری، . . . س دشمنی، . . . ن دوستی، . . . ن باره ای

فاخته طوقی، شتر لفجی، غضنفر گردنی
خر سری، غژغا و موئی، اعوری، عیاره ای

زین سرایوئی، یک اندامی، درشتی، یردلی
مغ کلاهی، مغ روی، بر آب رود افشاره ای

بد . . . سی، جغریق کاری، پای لغزی، سرزنی
بلغم اندازی، کلی، سرگبن کشی، گه خواره ای

پر خدوئی، زشتخوئی، خیره روئی، خربطی
چوب کوبی، آهن و پولاد و سنگ خاره ای

معده کوبی، ناف کاوی، دل دری، شش افکنی
گرده گون رود آکنی، تن سوزه ای، . . . ن خاره ای

دوغ ریزی، رب روی، لوطی نژادی، . . . ن دری
عاشق . . . نی که دارد درگه و در ساره ای

تیز خشمی، زود خشنودی، قناعت پیشه ای
داروی هر دردمندی، چاره بیچاره ای

بینی اندر گبر کان تا ز تن چون بنگری
کوه تازی، تاز بینی در بن هر تازه ای

هرزمان در رومه گه بیزمن چون بنگری
هر نخی چون دانگ سنگی هر رگی چون باره ای

گاه . . . ن گردنش بینی برابر داشته
پیر پنجه ساله را با کودک گهواره ای

از سر نیمور من هرگز کجا بیرون شود
عشق هر سرگین فروشی، مهر هر . . . ن پاره ای

هرکرازین . . . ر سرخ و سخت من درخور بود
رایگان . . . یان کنم بی رشوت و بی تاره ای

ایری سخت رایگا آواز در عالم زدم
تا بدین آواز باز آیند هر آواره ای

خوردن ایر مرا بر خیره گر منکر شدند
دیدنش اجرای . . . لانرا کم از نظاره ای

چون سنائی شاعری برسازم از نیمور اگر
بر سر نیمور ترساوار بندم شاره ای

هم بر آنوزن سنائی گفت سلمانی بچه
عقل و جانم برد شوخی، آفتی، پتیاره ای
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۸ - دوش در خواب ترا دیدم
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۰ - ای راه ترا دلیل مردی
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.