هوش مصنوعی: این شعر عاشقانه و غزلی، به توصیف زیبایی معشوق و احساسات شاعر نسبت به او می‌پردازد. شاعر از عشق سوزان خود، دام‌های عشق، و مستی نگاه معشوق سخن می‌گوید و از ناتوانی خود در برابر این احساسات پرده برمی‌دارد.
رده سنی: 16+ محتوا شامل مضامین عاشقانه و احساسی عمیق است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر پیچیده باشد. همچنین، برخی از اصطلاحات و مفاهیم به درک ادبیات کلاسیک فارسی نیاز دارند.

شمارهٔ ۱۵۱

تا به رخسار تو زلف مشک‌فام افتاده است
من که باشم! آفتاب اینجا به دام افتاده است

خم به خم زلف دراز و چین به چین ابروی ناز
هر کجا دل می‌رود صد حلقه دام افتاده است

ای که نام نیک داری آرزو در کوی عشق
رو که تشت آفتاب اینجا ز بام افتاده است

گو خرد سررشتة تدبیرها بر هم متاب
کار و بار بی‌قراران از نظام افتاده است

رخصت نظّاره ارزان گشت پنداری که باز
چشم مست او به فکر قتل‌عام افتاده است

سوختم سر تا به پا از آتش عشق و هنوز
در دلم داغ تمنّای تو خام افتاده است

باده را فیّاض هرگز اینقدر تابش نبود
عکس رخسارش مگر امشب به جام افتاده است!
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۵
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.