هوش مصنوعی:
این شعر عرفانی و فلسفی به موضوعاتی مانند عشق، دانایی، جهل، حیرت، و تنهایی میپردازد. شاعر با استفاده از استعارههای زیبا مانند آیینه، گل، لاله، و مجنون، مفاهیم عمیق عرفانی و انسانی را بیان میکند. او بر اهمیت اعتراف به جهل بهعنوان نشانهای از کمال دانایی تأکید دارد و عشق را فراتر از عقل میداند. همچنین، شعر به زیباییهای طبیعت و ارتباط آن با عواطف انسانی اشاره میکند.
رده سنی:
18+
مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی موجود در شعر نیاز به درک و تجربهی زندگی دارد که معمولاً در سنین بالاتر حاصل میشود. همچنین، برخی از استعارهها و مفاهیم پیچیدهی شعر ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار باشد.
شمارهٔ ۱۵۷
مگو ز عقل که دام فریب خودراییست
مبین به علم که آیینة خودآراییست
کسی که بادة تحقیق خورده میداند
که اعتراف به جهل از کمال داناییست
جهان ز حیرت حسن تو نقش دیوارست
فضای دهر به عهد تو کُنج تنهاییست
تمام دهر زآزادهای نشان ندهد
که سرو هم به چمن زیر بار رعناییست
به دست وصل دل پارهپارهای دارم
که خون تپیدهتر از حسرت تماشاییست
اگرچه عقل جنونپرور و جنون خودروست
به گل چه باج دهد لالهای که صحراییست؟
تصرّفی که دلم از جمال لیلی دید
هنوز مجنون سرگرم دشتپیماییست
نظارهام ز تو گل چید و جای رنجش نیست
به باغبان نکند عیب کس، که یغماییست
به هر چه مینگرم روی اوست در نظرم
که گفته است طلبکار یار، هر جاییست؟
نظارگان تو سر در کف خطر دارند
که هر نگاه تو خونیّ صد تماشاییست
ز بیمضایقگیهای عشق دانستم
که بر جنون نزدن نقص در شکیباییست
زلاف محرمی کوی دوست شد معلوم
که عقل با همه تمکین هنوز سوداییست
چنین که از تو گل و لاله میفریبندم
سزد که طعنه زند دشمنم که هر جاییست
مرا دلیست که چون قطره لجّهآشامست
چه نقص کشتی گرداب را که دریاییست
به یمن همّت بدنامی از خطر رستم
که پردهپوشی عشق است هر چه رسواییست
به ذوق گوشهنشینی مبند دل زنهار
که سعی گمشدگیها تلاش پیداییست
به محفلی که هنر عیبپوش شد فیّاض
ندیدن هنر خویش عین بیناییست
بست دوست ز دنیا و آخرت فیّاض
سخن یکیست دگرها عبارتآراییست
مبین به علم که آیینة خودآراییست
کسی که بادة تحقیق خورده میداند
که اعتراف به جهل از کمال داناییست
جهان ز حیرت حسن تو نقش دیوارست
فضای دهر به عهد تو کُنج تنهاییست
تمام دهر زآزادهای نشان ندهد
که سرو هم به چمن زیر بار رعناییست
به دست وصل دل پارهپارهای دارم
که خون تپیدهتر از حسرت تماشاییست
اگرچه عقل جنونپرور و جنون خودروست
به گل چه باج دهد لالهای که صحراییست؟
تصرّفی که دلم از جمال لیلی دید
هنوز مجنون سرگرم دشتپیماییست
نظارهام ز تو گل چید و جای رنجش نیست
به باغبان نکند عیب کس، که یغماییست
به هر چه مینگرم روی اوست در نظرم
که گفته است طلبکار یار، هر جاییست؟
نظارگان تو سر در کف خطر دارند
که هر نگاه تو خونیّ صد تماشاییست
ز بیمضایقگیهای عشق دانستم
که بر جنون نزدن نقص در شکیباییست
زلاف محرمی کوی دوست شد معلوم
که عقل با همه تمکین هنوز سوداییست
چنین که از تو گل و لاله میفریبندم
سزد که طعنه زند دشمنم که هر جاییست
مرا دلیست که چون قطره لجّهآشامست
چه نقص کشتی گرداب را که دریاییست
به یمن همّت بدنامی از خطر رستم
که پردهپوشی عشق است هر چه رسواییست
به ذوق گوشهنشینی مبند دل زنهار
که سعی گمشدگیها تلاش پیداییست
به محفلی که هنر عیبپوش شد فیّاض
ندیدن هنر خویش عین بیناییست
بست دوست ز دنیا و آخرت فیّاض
سخن یکیست دگرها عبارتآراییست
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۹
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.