۳۴۸ بار خوانده شده

غزل ۱۱۵

غمزهٔ او حشر فتنه به هر جا ببرد
عافیت را همه اسباب به یغما ببرد

صبر ما پنجه مومیست چوعشق آرد زور
پنجه گر ساخته باشند ز خارا ببرد

گو تو خواهی ، که گرانی ببرد بندی عشق
کوه بر سر نهد وسلسله در پا ببرد

دل من کیست که لطف از تو کند گستاخی
بر دهانش زن اگر نام تمنا ببرد

پیش ما نیست ازین جنس بفرمای که ناز
صبر و آرام ز دلهای شکیبا ببرد

از تو ایمایی و از صیقل ابرو میلی
زنگ سد ساله تغافل ز دل ما ببرد

ندهی عشق به خود ره که چو فرصت یابد
قفل گنجینهٔ جان پیچد و کالا ببرد

هر زبان کو سر بی‌جرم نخواهد بر دار
دعوی عشق کند کوته و غوغا ببرد

دشت پیمایی بسیار کند چون وحشی
هر کرا دل نگه آهوی صحرا ببرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۱۱۴
گوهر بعدی:غزل ۱۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.