هوش مصنوعی: این شعر از حافظ است که در آن عشق، شوریدگی، و درد فراق با تصاویر شعری زیبا مانند شمع، پروانه، و گل بیان شده‌است. شاعر از گرمی عشق و سوزش فراق می‌گوید و از ناپایداری دنیا و ناکامی‌های عاشقانه شکوه می‌کند.
رده سنی: 16+ مفاهیم عمیق عاشقانه و عرفانی موجود در شعر ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از اشارات و استعارات نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربه‌ی زندگی دارند.

شمارهٔ ۴۹۳

نیست غم گر بادة صافم نباشد در ایاغ
همچو شمع از خون گرم شعله، تر دارم دماغ

بسکه از تاب رخش اجزای مجلس گرم بود
امشب از خاکستر پروانه روشن شد چراغ

در سر زلف تو تا محو گرفتاری شدم
طفل اشک از غیرت من می‌خورد خون فراغ

اخترم از پردة نه آسمان تابد چنان
کز ته فانوسِ پیراهن فروزان شمع داغ

راه گم می‌کرد بوی پیرهن از اضطراب
جذبة یعقوبش از خود گر نمی‌دادی سراغ

تا فروغ چهره‌اش افکند پرتو در چمن
می‌توان کردن تماشای گل از دیوار باغ

گل ز خندیدن دهن ننهاد بر هم بسکه بود
از نوازش‌های دیروز تو امشب تر دماغ

لوح عاشق ساده می‌باید، بلی زیبنده نیست
لاله‌های داغ را جز سینة بی‌کینه راغ

غیر را دعویّ همچشمیّ فیّاض ابلهی‌ است
اوج عنقا از کجا و جلوة پرواز زاغ
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۹۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۹۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.