۹۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۷ - وله

نگار من چو بخیزد بنارون ماند
ولی اگر بنشیند به نسترن ماند

بگاه تکیه زدن چون بنفشه است ولیک
اگر بخفت بیک تل یاسمن ماند

بدین سرین که مر او راست سخت و شیرینکار
چو بر جهد که بر قصد بکوهکن ماند

سرشته شد مگر از جوهر غزال ختن
که چشم او برم آهوی ختن ماند

چه گردش است بچشمان آن نهان جوان
که در خواص برطلی می کهن ماند

اگر زبا غ جنان نامده بسیر جهان
چرا بغلمان از چهرو از ذقن ماند

مگر که مردم فردوس را تکلم نیست
که آن نگار بغلمان بی دهن ماند

مگر که چهره وجعدش همال روز و شبست
ز من شنو که بیزدان و اهرمن ماند

درون پیرهن آن پیکر منور او
بآتشی که درافتد به پیرهن ماند

دلم که رانده از دام زلف سرکش اوست
بدان غریب جدا مانده از وطن ماند

خطش بجانب لب گر چه راهبر باشد
ولی فسون لب او براهزن ماند

شبی لبش زترنم گهر فشاند بکاخ
صدف درآمد وگفتا که این بمن ماند

بخشم گفتمش آهسته ران که آن لب لعل
بدر نثار کف میر موتمن ماند

وحید عصر محمد علی رئیس نظام
که هر چه مرد بود پیش او بزن ماند

ز بس تراکم نعما بود بماحضرش
گمان بری که به آلای ذوالمنن ماند

چنین که بدعت اشرار را بپردازد
درست شد که بمحمود بت شکن ماند

بدی نخواهد و بد ننگرد بدی نکند
بدستگاه شریعت بحسن ظن ماند

همیشه تابد مد گاه فرودین گل سرخ
ز بخت سبز به آراسته چمن ماند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۶ - وله
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۸ - وله
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.