۱۰۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۸ - وله

چنین که جلوه گل از طرف مرغزار کند
سزد که نعره مستانه مرغ زار کند

ز بس شکوفه شکفت و فروغ یافت چمن
چراغ را زشگفتی بچشم تارکند

کنون ز یمن شکوفه مکانتش ننهد
کس ار نجوم فلک بر زمین نثار کند

بگوش دخت درخت گل این غرایب بین
که از ثوابت وسیاره گوشوارکند

مگر زمین بشبیخون زده است راه سپهر
که ماه و مشتری اینگونه آشکارکند

بطفل غنچه نگرکش چو زاد مادر شاخ
بجای گریه تبسم چو لعل یار کند

مگر بعمر خود و عهد اهل ری خندد
چو غنچه سربدر از جیب شاخسار کند

کنون که بر زبر تاک وزیر سرو نسیم
بعرض بازگذر جانب هزار کند

خوش آندلی که اسیر زبیب و بوس حبیب
هزار بار خورد صدهزار بارکند

بویژه امروز این روز کز فرنوروز
ستاره گرد کلاه سمن مدارکند

بهر طرف پسری از غرور جامه عید
چنان چمد که ز تمکین ماه عار کند

صبا نگر که به شیدائیم زجعد بتان
قضای برزن وکو غیرت تتار کند

دو زلف هر یک از این قوم راخسارت باد
چو مشکبار کند چشم اشکبار کند

کنون ازینهمه آهو خرام تنگ قبا
دلم گشاده کمین تابکی شکار کند

بملک غربت و هنگام کربت ازدل من
شکار هم نکند پس بگو چکار کند

ولی دریغ مهی راکه من شکارویم
بسان تیر شهاب از برم فرار کند

بلی مرا چو نبخشید روزگار مراد
نگار هم بمن اطوار روزگار کند

گرم ندیم شود با چه احتشام شود
ورم سلام کند با چه اعتبار کند

مگر عطای ملکزاده ام کفیل شود
که تا بفیل مرادم دمی سوار کند

مه سپهر برازندگی وجیه الله
که رای روشن او لیل را نهار کند

زبس عمارت گل کرد یا مرمت دل
جنان کنون زجهان عیش مستعارکند

زکارهاش جز آثار خیر ظاهر نیست
که گفت هرچه کند بهر اشتهارکند

بوقت وقعه او گرکنند غرس درخت
بجای برثمر از تیغ آبدارکند

بروز همتش ار تخم برزمین پاشند
بجای دانه براز در شاهوار کند

اگر چه گاه فتوت دوصد خشونت را
تحمل از قبل طفل شیر خوار کند

ولی بگاه غضب چون گره نماید مشت
به پیل پنجه و با شیر کارزارکند

قمر اگر شود از سیر آسمان معزول
بجبر خدمت کاخ وی اختیار کند

ز کردگار ورا این ستوده پایه رسید
که راست زهره که هیجا بکردگار کند

بزرگوارا ای آنکه شخص جیحون را
همی میامن مدحت بزرگوار کند

مرا به زور تو برجاست عزت اندر ری
وگرنه کرده کمین آسمان که خوار کند

دمی اگر ز سرم پاکشد عواطف تو
بسا شریر که جانم پر از شرار کند

نخست شیخ بدین جرم کاهل عرفانم
دهد نبشته بتکفیر و سنگسارکند

دوم چو محتسبم مست یابد اندر شهر
به لطمه عبرت انظار هوشیار کند

سیم بتی که مرا خادم سرای بود
مکان بمحفل رندان میگسار کند

ولی همین دو سه روز اسب خود زری رانم
اگر چه اشتر مستم کسی مهار کند

چرا فرود نشینم زفرقه که سپهر
دو ماه دیگرشان خاک رهگذار کند

هزار سال دگر ذکر خیر من باقیست
کس ار معارف آفاق را شمار کند

دو صد امیر و وزیر و فقیه آمد و رفت
هنوز طوس به فردوسی افتخار کند

همیشه تا که فتد برد برد در تاراج
چو عزم رزم خزان لشگر بهار کند

بعر صه که فرو گسترد حبیبت رخت
اجل عدوی تو را عرصه دمار کند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۷ - وله
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۹ - وله
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.