۸۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۵ - وله

بتی که رشک لب لعل او برد عیسی
زخط دمیدنش افتاده کار با موسی

زجور خط شده تاری تر از دل فرعون
رخی که بود درخشان تر از کف موسی

رخش بزیر خط اندر چنانکه پنداری
درون کسوت مجنون نهان شود لیلی

چو قلب شیر بود ریش چون زصورت رست
زآدمی برمند اهل درد ازین معنی

ولی نگار سزد نوخط وسهی قامت
که پاکباز و حقیقت شناس نیست صبی

چه مایه خون که من از دست کودکی خوردم
که می نداشت ممیز نفاق را زوفی

من از شراب سرودم سخن وی از جلاب
من از ثریا کردم حدیث و او زثری

چو تربیت شد رفت و برحریفان خفت
چنانکه عمر ابد در فراش مرگ فجی

کنون ز بالغ و نابالغ بتان دل من
چنان رمیده که سبحان ربی الاعلی

ولی تغزل باز از پوشان اولی است
بمدح آصف جم مرتبت حسینقلی

وزیر عادل باذل بزرگ کوچک دل
که بر زمانه فشاند آستین استغنی

زکلک اوست همان خاصیت به پیکر ملک
که از دعای مسیحا بقالب موتی

ستاره سوخته خصم از شکوهش آن بیند
که از طلوع ملمع سهیل تخم زنی

ای آن وزیر ابوذرجمهر چهر که ماند
بدور عدل تو برطاق شهرت کسری

هنوز این قدم اولین دولت تست
کجاست تا که برآید بغایت القصوی

بمان که تا بزند شه بعون خامه تو
بمرز کاشغر اندر همای سایه لوی

امید گاها ده سال رفت کز یکبار
فزون بیزد نیامد محمد بن علی

چرا که یزدان داند که یزدیان از بخل
برای دنیا هر دم دهند صد عقبی

از این گذشته که بخل اقتضای این ملکست
خدات حفظ کند زین طبیعت مسری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۴ - تغزلی است دراستقبال حکیم عنصری
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.