۳۳۱ بار خوانده شده

غزل ۲۱۰

آه شراره بارم کان از درون برآمد
ابریست آتش افشان کز بحر خون برآمد

می‌کرد دل تفأل از مصحف جمالش
از زلف او به فالش جیم جنون برآمد

فانوس وار ما را از شمع دل فروزی
آتش ز سینه سر زد دود از درون برآمد

از لالهٔ جگر خون احوال کوهکن پرس
کان داغدار با او در بیستون برآمد

از چشم پر فن او در یک فریب دادن
از عقل و هوشمندی سد ذوفنون بر آمد

بر رسم داد خواهان زد دست بر عنانش
آیا ز دست وحشی این کار چون برآمد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۲۰۹
گوهر بعدی:غزل ۲۱۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.