هوش مصنوعی:
این متن یک شعر عرفانی و مدحی است که در آن شاعر به ستایش مقام والای معشوق یا شخصیت مورد نظر میپردازد. او از مفاهیمی مانند عشق، فقر معنوی، بخت و اقبال، قدرت و عدالت معشوق سخن میگوید و از عناصر طبیعی مانند خاک، باد، آب و آتش برای توصیف عظمت او استفاده میکند. شاعر همچنین به صفات نیکوی معشوق مانند حلم، صفا، لطف و غضب اشاره کرده و او را با فلک و اختران مقایسه میکند.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و ادبی است که درک آن به سطحی از بلوغ فکری و آشنایی با ادبیات کلاسیک فارسی نیاز دارد. همچنین، برخی از اصطلاحات و تشبیهات ممکن است برای مخاطبان جوانتر پیچیده باشد.
شمارهٔ ۶ - در مدح امیری امین الملک لقب
ای شده صدر ملک در خور تو
گشته سلطان وقت غمخور تو
هم امینی و هم امین الملک
گوهری نیست همچو گوهر تو
رحمت ایزدست در ره تو
دولت باقیست رهبر تو
خنجر حاسدان همه کندست
پیش آن خنجر سخنور تو
تا به سر وقت باز برد چرخ
حنجر حاسدان به خنجر تو
تا صدف وار گشت و نی کردار
آن دل و خاطر منور تو
در و شکر خدای تعبیه کرد
در عبارات روح پرور تو
ای به حلم زمین و جاه فلک
نشود کس به پایه برتر تو
گرفلک خوانمت سزد که بود
هفت جزو تو هفت اختر تو
ور جهان گویمت رواست که هست
هفت عضو تو هفت کشور تو
تو جهانی و زود خواهد کرد
بخت تو یک جهان مسخر تو
در تو حلم و صفا و لطف و غضب
خاک و باد است و آب و آذر تو
کوته است از تو دست بدخواهت
ور مثل هست در برابر تو
قلم خشک تو چو تر گردد
خشک دان دست بدخواه تر تو
قد خصم تو چون کمان دارد
قلم تیر شکل لاغر تو
راست را کژ همی کند قلمت
ای شده تیر تو کمانگر تو
با حدیث من و تو آی که نیست
جان فروشی چو من ثناخر تو
دیرگاهست تا قوامی هست
بنده کردگار و چاکر تو
چند گه باشد آخر این درویش
بی نصیب از دل توانگر تو
تختم از بخت برفلک باشد
گر بود بر سر من افسر تو
گشته سلطان وقت غمخور تو
هم امینی و هم امین الملک
گوهری نیست همچو گوهر تو
رحمت ایزدست در ره تو
دولت باقیست رهبر تو
خنجر حاسدان همه کندست
پیش آن خنجر سخنور تو
تا به سر وقت باز برد چرخ
حنجر حاسدان به خنجر تو
تا صدف وار گشت و نی کردار
آن دل و خاطر منور تو
در و شکر خدای تعبیه کرد
در عبارات روح پرور تو
ای به حلم زمین و جاه فلک
نشود کس به پایه برتر تو
گرفلک خوانمت سزد که بود
هفت جزو تو هفت اختر تو
ور جهان گویمت رواست که هست
هفت عضو تو هفت کشور تو
تو جهانی و زود خواهد کرد
بخت تو یک جهان مسخر تو
در تو حلم و صفا و لطف و غضب
خاک و باد است و آب و آذر تو
کوته است از تو دست بدخواهت
ور مثل هست در برابر تو
قلم خشک تو چو تر گردد
خشک دان دست بدخواه تر تو
قد خصم تو چون کمان دارد
قلم تیر شکل لاغر تو
راست را کژ همی کند قلمت
ای شده تیر تو کمانگر تو
با حدیث من و تو آی که نیست
جان فروشی چو من ثناخر تو
دیرگاهست تا قوامی هست
بنده کردگار و چاکر تو
چند گه باشد آخر این درویش
بی نصیب از دل توانگر تو
تختم از بخت برفلک باشد
گر بود بر سر من افسر تو
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب: غزل/قصیده/قطعه
تعداد ابیات: ۲۰
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۵ - در مدح شاه بطور عام و عرض تسلیت بدو شاه خاص
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷ - در مرثیت امام زاده گفته
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.