۸۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۸

بر داغ غوطه زد دل عشرت سرشت ما
آخر رسید چشم بدی در بهشت ما

میر بساط دهر ز ما آنچه بود و برد
بر سینه سنگ بسته دل همچو خشت ما

از دور همتی بکن ای ابر نوبهار
نزدیک شد که دود برآید ز کشت ما

در سینه پر آتش ما داغ شد کباب
محتاج روغنیست چراغ کنشت ما

پیوسته چشم ماست به دست تو چون نگین
دیوان صنع کرده چنین سرنوشت ما

صاف است همچو آئینه دلهای اهل جاه
چون آب روشن است به تو خوب و زشت ما

روزی که حشر آئینه خود دهد جلا
روشن شود به خلق جهان خوب و زشت ما

ای سیدا به جبهه نداریم چین ز کس
پیشانی گشاده بود سرنوشت ما
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.