۸۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۰

هر شب از یادت منور می کنم کاشانه را
گردباد آه می سازم چراغ خانه را

می کند عشاق را سنگ فلاخن کوی تو
جوش سودای تو گرداند سر دیوانه را

تا به زلفت ره نیابد دست غماز نسیم
می کنم خار سر دیوار کویت شانه را

ساغر ما را زدی چون لاله بر خاک سیاه
کرده چشم باده نوشت سرمه دان پیمانه را

ای فلک بر روزیی ما تنگ چشمی ها مکن
سهل باشد از دهان مور بردن دانه را

کلک خود را بعد از این در زیر سر نه سیدا
متکای خویش کن شاخ گل افسانه را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.