۸۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۶

به شمع بزم امشب عرض کردم خامه خود را
به بازوی پر پروانه بستم نامه خود را

چو گل در قلزم خون زد مرا سودای عریانی
به شاخ شعله آخر پهن کردم جامه خود را

درین گلشن دماغم خشک شد از بوی نومیدی
کشیدم در گریبان غنچه آسا شامه خود را

یکی بهر خدا ننهاده یی بر خاک پیشانی
بزن ای زاهد اکنون بر زمین عمامه خود را

چو شمع ای سیدا از هستی خود چشم پوشیدم
به یک مژگان زدن بر هم زدم هنگامه خود را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.