۱۴۷ بار خوانده شده
گرفتم گوشهای امروز از درها دویدنها
کمان حلقه شد پشت عصایم از خمیدنها
چو گل از سفره ارباب دولت خون دل خوردم
نصیب من نشد چون غنچه غیر از لب گزیدنها
قناعت پیشگان لب تر نمیسازند از دریا
نیفتد ماهی تصویر در دام تپیدنها
به یک پرواز کردن در قفس انداختم خود را
بحمدالله که فارغبالم از بیجا پریدنها
نمیسازد گرانپایی طمع را کنده زانو
حریفان را برد در چاه زندان آرمیدنها
ز کار افتاده است انگشتها چون پنجه شانه
شکسته تا به بازو ستم از دامن کشیدنها
ز اهل روزگار ای سیدا نشنیدهام حرفی
گرانی میکند امروز گوشم از شنیدنها
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
کمان حلقه شد پشت عصایم از خمیدنها
چو گل از سفره ارباب دولت خون دل خوردم
نصیب من نشد چون غنچه غیر از لب گزیدنها
قناعت پیشگان لب تر نمیسازند از دریا
نیفتد ماهی تصویر در دام تپیدنها
به یک پرواز کردن در قفس انداختم خود را
بحمدالله که فارغبالم از بیجا پریدنها
نمیسازد گرانپایی طمع را کنده زانو
حریفان را برد در چاه زندان آرمیدنها
ز کار افتاده است انگشتها چون پنجه شانه
شکسته تا به بازو ستم از دامن کشیدنها
ز اهل روزگار ای سیدا نشنیدهام حرفی
گرانی میکند امروز گوشم از شنیدنها
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.