۸۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۱

تیغ ابرویش اگر مد نظر باشد مرا
ذوالفقار شاه مردان بر کمر باشد مرا

پنجه اش را کرده رنگین چون حنا از خون من
بهر دامنگیریش دست دگر باشد مرا

می رود برگ خزان از جای با اندک نسیم
پیرم و بر سر تمنای سفر باشد مرا

از رطوبت خار و دیوار چمن گل می کند
روز حشر امید از مژگان تر باشد مرا

ناوک بی پر نمی سازد ز ترکش سر برون
در درون سینه آه بی اثر باشد مرا

قدر حاجتمند را محتاج می داند که چیست
گوش همچون حلقه بر آواز در باشد مرا

از سفر چون آسیا نبود مرا اندیشه‌ای
آب بر پا توشه ره به کمر باشد مرا

لاله ام رو در بیابان عدم خواهم نهاد
زاد ره داغ دل و خون جگر باشد مرا

سیدا می گردد آخر غنچه باغ دلگشا
چین پیشانی دوای دردسر باشد مرا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.